جدول جو
جدول جو

معنی جو تیم - جستجوی لغت در جدول جو

جو تیم
بذر جو، دانه ی جو
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خواتیم
تصویر خواتیم
خاتمه ها، پایان یافتن ها، قسمتهای پایانی چیزی، جمع واژۀ خاتمه
فرهنگ فارسی عمید
(خَ)
جمع واژۀ خاتم. انگشتری ها. خواتم، خاتمه ها. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). خواتم: که عواقب آن وخیم و خواتیم آن دمیم باشد. (سندبادنامه). پس در خواتیم کارها نظر عاقلانه واجب دید. (ترجمه تاریخ یمینی). و صاحبنظر را که بدیدۀ فکرت در خواتیم و سرانجام امور تأملی باشد معلوم و مقرر شود که... (جهانگشای جوینی).
- امثال:
الاعمال بخواتیمها، نظیر: جوجه را آخر پائیز می شمرند.
، جمع واژۀ خاتم و آن نزد اهل جفر حروف هفتگانه می باشند که پیوسته جدا بکار برده میشوند و هیچگاه با حروف دیگر پیوستگی پیدا نکنند در نوشتن و آن حروف عبارتند از: الف، دال، ذال، راء، زاء، واو، لا، چنانچه در پاره ای از رسائل جفر دیده شده است. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، جمع واژۀ خاتام. خواتم، جمع واژۀ ختم. خواتم، جمع واژۀ خاتیام. (ناظم الاطباء). خواتم
لغت نامه دهخدا
آستین جامه، (برهان) (هفت قلزم) (انجمن آرا) (آنندراج)، آستین
لغت نامه دهخدا
(دُ)
از میان به دو قسمت مساوی تقسیم شده. دو نصف و دو نیمه شده. (ناظم الاطباء). نصف. دو نیمه. به دو نصف تقسیم شده. (یادداشت مؤلف).
- بر دو نیم زدن، نیمه کردن. از میان قطع کردن:
به شمشیر سلمش زدم بر دونیم
سرآمد شما را همه ترس و بیم.
فردوسی.
یکی را به شمشیر زد بر دونیم
دو دستش ترازو شد و گور سیم.
فردوسی.
- دو نیم زدن، به دو نصف تقسیم کردن.
- دو نیم شدن، به دو نصف تقسیم شدن:
یارب به دست او که قمر زو دونیم شد
تسبیح گفت در کف میمون او حصا.
سعدی.
- دو نیم (یا به دو نیم) کردن، به دو نصف تقسیم کردن. تنصیف. نصف کردن. به دو بخش کردن. (یادداشت مؤلف) :
بزد نیزۀ او به دونیم کرد
نشست از بر زین و برخاست گرد.
فردوسی.
میانش به خنجر به دو نیم کرد
دل نامداران پر از بیم کرد.
فردوسی.
همی اشک بارید بر کوه سیم
دو لاله ز خوشاب کرده دو نیم.
فردوسی.
دمیدی به کردار غرنده میغ
میانم به دو نیم کردی به تیغ.
فردوسی.
از تیغ به بالا بکند موی به دو نیم
وز چرخ به نیزه بکند کوکب سیار.
منوچهری.
پنج سرهنگ محتشم را با مبارزان مثال داد که هر کس از لشکر بازگردد میان به دو نیم کند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 351). مرد را با خود و زره دونیم می کرد. (ترجمه تاریخ یمینی).
زوبینش به زخم نیم خورده
شخص دو جهان دو نیم کرده.
نظامی.
سرش خواست کردن چو جوزا دو نیم.
سعدی (بوستان).
- دل به دو نیم کردن، سخت ترسانیدن ودلتنگ و مضطرب و پریشان ساختن:
جهان از بداندیش بی بیم کرد
دل بدسگالان به دو نیم کرد.
فردوسی.
- دل دو نیم بودن (یا افتادن) ، دلتنگ بودن. هراسان و مضطرب بودن:
شما را چرا بیم باشد همی
چنین دل به دو نیم باشد همی.
فردوسی.
همه دشمنان از تو پر بیم باد
دل بدسگالت به دو نیم باد.
فردوسی.
دل دوستان تو بی بیم باد
دل دشمنانت به دو نیم باد.
فردوسی.
همیشه چشم بر ره دل دو نیم است
بلای چشم بر راهی عظیم است.
نظامی.
تا سر زلف تو در دست نسیم افتاده ست
دل سودازده از غصه دو نیم افتاده ست.
حافظ.
و رجوع به ترکیب دو نیم شدن شود.
- دل دو نیم (یا بر دو نیم یا به دو نیم شدن یا گشتن) ، دل هراسان شدن. ترسیدن. تپیدن دل از بیم:
چونامه ببردند نزد حکیم
دل ارسطالیس شد بر دو نیم.
فردوسی.
دل دشمنان گشته از وی دو نیم
دل دوستان پر ز امید و بیم.
فردوسی.
که بددل در برش ز امید و از بیم
به شمشیر خطر گشته به دو نیم.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از دو تیغ
تصویر دو تیغ
دارای دو دم (شمشیر) دودمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خواتیم
تصویر خواتیم
جمع خاتمه، پایان ها، جمع خاتم، انگشتری ها
فرهنگ لغت هوشیار
بی دانه، بدون تخم میوه ی بدون هسته
فرهنگ گویش مازندرانی
بذر سبزی
فرهنگ گویش مازندرانی
میوه و هسته ی درخت تاق
فرهنگ گویش مازندرانی
خیلی کم، مدت زمان اندک
فرهنگ گویش مازندرانی